می ‏گويند در زمان رياست مرحوم آقا نجفى اصفهانى ( در حوزه علمیه قم ) يك روز عده‏اى كه نام طلبه روى خود گذاشته بودند ولى طلبه واقعى نبودند (طلاب واقعى هميشه از اين گونه اعمال و ماجراها خود را دور نگه می داشتند) در حالى كه نفس می ‏زدند و يك دايره شكسته و يك دمبك شكسته در دست داشتند آمدند به منزل مرحوم آقا نجفى. ايشان پرسيدند چه خبر است؟ از كجا می آييد؟ اينها چيست در دست شما؟

گفتند در مدرسه بوديم كه به ما اطلاع دادند در چندين خانه آن طرف مدرسه مجلس‏

عروسى است و در آنجا دايره و دمبك می زنند. از پشت بام مدرسه از روى بامهاى خانه ‏ها از اين پشت بام به آن پشت بام رفتيم تا به آن خانه رسيديم. داخل آن خانه شديم و مردم را زديم و دايره و دمبك آنها را شكستيم. يكى از آنها جلو آمد و گفت:

من خودم رفتم جلو سيلى محكمى به گوش عروس زدم. مرحوم آقا نجفى گفت:

حقيقتاً نهى از منكر هم همين است كه شما كرديد! چندين منكر به نام نهى از منكر مرتكب شديد: اولًا مجلس عروسى بوده. ثانياً شما حق تجسس نداشته ‏ايد. ثالثاً شما چه حق داشتيد از پشت بامهاى مردم برويد. رابعاً كى به شما اجازه داده كه برويد و زدوخورد كنيد؟.

نظاير اين داستان در گذشته زياد بوده است ؛ خوشبختانه حالا کم شده

موفق وپیروز باشید

پیوند پایدار
برچسب ها :

پاسخ دهید

دیدگاه شما